پرده اول : داستان … نخوندم !
برای لحظه ای تصور کنین “مکس پین” ، کارآگاه شهر نیویورک سیتی وارد خونهاش میشد، و اونجا خانمش با یه لیوان چای گرم (!) به استقبالش میومد! بچش هم یه گوشه کناری نشسته بود و داشت شیشه شیرشو میخورد و اصلا عین خیالشون هم نبود که سه تا معتاد یه روزی حوصلشون سر میره و میان خونشون حموم خون به راه میندازن…
یا مثلا یه قارچ خور سیبیلو رو تصور کنین که یه زندگی خیلی عجیب غریب داره، سر راهش عادت داره هر لوله ای که میبینه بپره داخلش، یا یه مشت لاک پشت و جک و جونور چکش پرتاب کن جلوی راهش ظاهر میشن که سعی دارن هر جور شده قدشو کوتاه تر کنن!! حالا در نظر بگیرین که کلا هدف این سیبیلو اینه که از این قصر به اون قصر بره، یه لاک پشت غول پیکرو نفله کنه و در نهایت یه قارچ سخنگو جلوش ظاهر شه و فقط بگه “ببخشید ماریو… پاشو برو قصر بعدی این جا هم خبری نیس!”
یه قهرمان یونانی که فوق العاده خانواده دوسته، به حدی عاشق پدرشه که صحنه ماچ کردن کلهی پدرش تو آخرین قسمت از سهگانه حماسیش چشم همه دوست داراشو خیس کرده!
حتی به حدی دیگرانو دوست داره که وقتی “خدای جنگ” اون موقع بهش میگه : “آهای کچل … بیا این شمشیرو بگیر پاشو باهاش برو واسه بقیه گیتار بزن، حتی اگه خونوادت هم جلوت بودن بازم از نواختنت دست نکش سید…”، خیلی شیک و مجلسی برمیگرده و بهش میگه :”بوی… نخوندم” ! شایعه شده بعد از اون تایم بوده که “کریتوس” شعار فرزند بیشتر زندگی بهتر رو سرلوحه زندگیش قرار داده و پا شده رفته تو هر سرزمینی که تونسته یه “توله کریتوس” از خودش به جا گذاشته!
میدونم رشته افکارتون پاره شد از بس صحنات عجیب غریب واستون تداعی کردم، ولی خوب این همه ماجرا نیست:
سربازان کمانداری رو در نظر بگیرین که بیتفاوت به “مردم از شما ناراضی هستند” و یک پیام از “ریچارد شیردل”، با سربازان گرزدار عرب دور آتیش نشستن و دارن وحشی بازی جونورهایی که تو باغ وحش جلوشونن رو میبینن و لذت میبرن، میدونین که کیا رو میگم؟ رت…اسنیک…پیگ…وولف!
یه نیگایی که مدتها از محلش دور بوده و تو این مدت داشته “پا میزده آشغال”، برمیگرده به “گرو استریت”، یه چاقال به اسم بیگ اسموک رو پیدا میکنه و کلا هیچ اهمیتی به هیچ چیز نمیده و همه هدفو رو این میزاره که اون قطار لعنتی رو دنبال کنه!
بریم سراغ نقطه اوج ماجرا ؟! یه دو تا همسایه مهربون که علاقه شدیدا وافری به همدیگه دارن… وقتی تلوزیون یکیشون خراب میشه یکی دیگه میاد آنتن تلویزیونشو پاپیونی واسش گره میزنه که شبکه های استانی واسش پخش شه… وقتی بچه یکیشون میره تو آب اون یکی هم میره تو آب ادای عمو کوسهی مهربانو در میاره که حوصلش سر نره… وقتی داره یکی سخنرانی میکنه اون یکی میاد صداهای اضافی محیطی ( همانند دستشویی ) رو با صداش میکس میکنه که تاثیرگذاریش بیشتر شه!
چی؟ چرت و پرت گویی رو بیخیال شم و برم سراغ اصل مطلب؟ باشه:
پرده دوم: بدون داستان؟ همینقدر چرت… همینقدر بی محتوا
به نظر با این مقدمه طولانی خودتون تاثیر داستان تو بازیها رو فهمدین! باور عمومی ای که راجبه بازیهای ویدیویی ( که به اشتباه بازیهای کامپیوتری هم شناخته میشن ) وجود داره اینه که بازی فقط از دو بعد گرافیک و گیمپلی تشکیل شده و مابقی موارد بودن یا نبودنشون آنچنان تاثیری رو روند کلی بازی نداره! بالاخره فیلم یا کتاب نیست که بدون داستان اصلا جلو نره (یه سوال… پس دانکرک نولان چجوری جلو رفت ؟؟؟؟)
خودمونیم… تو ایران چنین تصوری خیلی هم غیر منطقی نیست! یعنی خوب متوسط سنی که تو ایران پای بازیهای داستانی میزارن در بهترین حالت زیر ۲۵ ساله و بعد از اون همه انقدر دچار مشغله میشن که یا رو میارن به بازی های موبایلی ( که اگه جزئ این دسته هستین بهتون بازی سفره چی رو پیشنهاد میکنم، آره شاید داستان نداشته باشه ولی حداقل بهتون آشپزی یاد میده! ) یا هم روی میارن به بازی های آنلاین که خوب مشخصا تو این مدل بازیا عملا خود بازی داستان خاصی نداره مگه اینکه کسایی که با هم بازی میکنن راجبه “داستان”های زندگی خودشون صحبت کنن!
برمیگردیم که اونایی که زیر ۲۵ سالشونه، اسکیپ… اسکیپ و باز هم اسکیپ ! خودمو مثال بزنم، من کلا نمیدونم سری ” کال آف دیوتی ” اصلا راجبه چیه! اصلا نمیدونم این سوپی که همه پسرا سر مردنش گریه کردن کیه چون صحنه مردنشو اسکیپ کردم!!! فقط میدونستم یه سری گان دستمونه و فقط باید به اونایی شلیک کنیم که وقتی روشون نشونه میگیریم اسمشون بالای کلشون نشون داده نمیشه! و خوب… نهایتا هم یه سگ سیبیلی بود که شخصیت منفیو به سزای اعمال پلیدش میرسوند و میشست بالای سرشون سیگار میکشید!
میدونم و میدونین که بقیه هم همین شکلی بودن! آخه کی حاضر بود اکشن سریع و خونین Devil May Cry رو بیخیال شه و بشینه یه مشت فیلم سینمایی وسط بازی ببینه؟ یا حتی وسط تعقیب و گریزهای معرکه ای که توسط “داهاکا”، هیولای بی شاخ و دم سری Prince Of Persia مو به تنمون سیخ میکردن کی حوصلش میشد بشینه کات سین پیشینهی این جونور رو ببینه؟
حرف از کات سین شد، اجازه بدین سریع این پرده رو تموم کنیم و به توضیحات نهایی این مقاله برسیم:
پرده سوم : کات سین … وات؟
حالا که فهمیدیم بازی بدون داستان مثل یه وعده غذاییه که فقط دسر و پیش غذا داره بزارین یه سری توضیح هم بدم که این داستان اصلا چجوری روایت میشه:
روش های زیادی وجود دارن که اگه یه سرچ ساده بزنین میبینین اسمهای خیلی زیادی هم به این روش ها دادن، به بعضیا میگن داستان سرایی محیطی به یه سریاشون میگن داستان سرایی روایی به یه سریاشون …
متاسفانه در این مقاله قرار نیست خیلی علمی و خشک راجبه این موارد صحبت بشه، به زبان ساده اگه بخوام توضیح بدم کلا تو بازی یا داستانو بهتون میگن یا کلا نمیگن و میگن کور شو خودت برو داستانو بفهم ! ما نوکر بابات که نیستیم داستانو بشینیم واست توضیح بدیم ( خیلی غیر مستقیم به تمام بازیهای FromSoftware اشاره میکند… ).
خوب حالا اونایی که داستانو توضیح میدن اکثرا در قالب کات سین این کارو انجام میدن، به این میان پرده های سینمایی که وسط گیمپلی بازی میبینین میگن کات سین و شاید بشه گفت معمولا هزینه و زحمتی که سر ساختن این کات سینا میکشن حتی از ساخت خود گیمپلی هم بیشتره!
مثلا تو سری معروف “خدای جنگ”، داریم که کریتوس عزیز بعد از نیم ساعت مشت و شمشیر زنی میزنه دل و رودهی هرکول رو میریزه کف زمین ، یهو یه فیلم خفن پخش میکنن که کریتوس میگه هی… تو داشی منی! ولی خوب ببخشید دیگه ادامه داستان نه دست منه نه دست پلیر، الان میفرستم پیش عمو هیدیس بری جهنم آب آتیشی بخوری!
ولی خوب معمولا داستان بازیا فقط یه داستان اصلی نیست و هزارتا بامبول ذهن نویسنده رو تو قالب داستان های فرعی هم در پیچ و خم مسیر داستان به خورد بازیکن میدن، مثال بارزش میشه سری ویچر که شاید حتی داستان های فرعی ای که تو این سری میشنوین از داستان اصلی بازی هم بیشتر طول بکشه. نحوه روایت این داستانا هم اکثر قریب به اتفاق یا در طول صحبت با بقیه NPC های بازی ( همون آدمایی که تو طول بازی نقش هویج رو بازی میکنن و یه سری دیالوگ چرت رو بارها و بارها ادا میکنن ) هست یا با خوندن یه سری نامه و دست نوشته، دیگه خیلی سازنده ها حوصله نداشته باشن یه سری clue یا همون سرنخ تو محیط واست جا میزارن، ارواح عمشون ما رو هم در حد انیشتین میبینن و فکر میکنن با دیدن یه سری مرغ مرده روی زمین ما خودمون میفهمیم ترولها قبلا اینجا یه سری شیطنت انجام دادن!
نحوه روایت داستان رو تو مقاله آوردم، بد نیست انواع و اقسام داستانا رو هم در حد اسم بگم که بدونین چقدر حیطه داستان گستردست، مثلا فقط واسه داستان های فانتزی، فانتزی دارک داریم، فانتزی اساطیری داریم، بعد این وسطا “های فانتزی” داریم، گوتیک فانتزی داریم و خوب انقدر این لیست ادامه داره که تا صبح میتونم فقط انواع فانتزیا رو نام ببرم، یه مورد دیگه که داریم کمدیه، همونجور که میدونین یه کمدی میتونه فوق العاده دارک باشه ( Deadpool ) یا خوب فوق العاده بی مغز و فان (Saints Row).
خوب… سه تا پرده خوندین و تو هر کدوم به نحوهی متفاوتی متوجه شدین داستان تو بازیهای ویدیویی یه عضو جدایی ناپذیره. درسته که بقیه بخشها هم به اندازه خودشون مهم هستن و بازی اگه باگ نداشته باشه اصلا بازی نیست! ولی خوب شما تمرکزو بزارین رو کنترل شخصیت و لذت بردن از بازی… برین کنترل الوی تو دنیای پسا آخر الزمانی Horizon رو در دست بگیرین و ربات های غول پیکر رو لت و پار کنین، برین نقش یه سامورایی رو تو جزیره تسوشیما در دست بگیرین و واسه شرافتتون بجنگین… برین کنترل لینک توی دنیای جادوییش رو دست بگیرین و “نفس طبیعت” رو با گوشت و خون حس کنین، یا حتی اگه به فضا و داستانهاش علاقه دارین، مسترچیف کبیر انتظارتونو میکشه.
بروید و در دنیای بازی های داستانی غرق شوید…
نویسنده: RezaMC